در مورد سنت و سیره پیامبر گرامی اسلام - صلی الله علیه و آله - اختلافی بین امت اسلام نیست و شیعه و اهل سنت بالاتفاق سنت حضرت را به عنوان مصدری از مصادر استنباط احكام خداوند در كنار قرآن می شناسند. لیكن در دو مورد بین شیعه و اهل سنت اختلاف است: سیره اهل بیت - علیهم السلام - و سیره صحابه.
اهل سنت ارزش شایسته و در خور شإنی برای سیره اهل بیت - علیهم السلام - قائل نیستند، ضمن آن كه بسیاری از آنان تكریم فوق العاده برای امامان قائلند، اما سنت و سیره اهل بیت - علیهم السلام - را به عنوان مصدر و مرجع نمی شناسند. در مقاله گذشته اثبات كردیم كه پیروان اسلام باید مرجعیت علمی و فقهی اهل بیت - علیهم السلام - را بپذیرند و همان ارج و ارزشی كه برای سنت پیامبر - صلی الله علیه و آله - قائلند، برای سیره اهل بیت - علیهم السلام - قائل باشند.
اهل سنت برای صحابه و سیره آنان قداستی ویژه قائلند و همان عصمتی كه ما برای پیامبر و امامان قائلیم برای صحابه ثابت دانسته و سنت و سیره آنان را به عنوان مصدری از مصادر استنباط می شناسند.
بحث جایگاه صحابه، شإن و منزلت آنان، تكریم منزلت خوبان آنان و نقد عملكرد نادرست بدان صحابه، بحثی است دراز دامن. از اتهاماتی كه سالیانی طولانی است شیعه را به آن متهم می كنند این است كه شیعه همه صحابه را تكفیر می كند و جز برای معدودی از آنان ارج و منزلتی قائل نیست.
نویسنده مزدور كتاب «الوشیعه» كه جز هتاكی و اهانت به پیروان مكتب اهل بیت سخنی ندارد و از سوی عالمان بزرگ شیعه همانند مرحوم شرف الدین سید محسن امین جبل عاملی، نقدهای عالمانه و افشاگرانه بر آن نوشته شده ولی مع الاسف همچنان این كتاب در ایام حج توسط وهابیان سعودی در بین مسلمین در تیراژ وسیعی منتشر می شود گوید:
«كتب الشیعه تكفر عامه الصحابه كافه لم ینج من التكفیر سوی قلیل منهم لاتزید عدتهم علی سبعه؛ كتاب های شیعه تمامی صحابه جز معدودی از آنها را كه عددشان به هفت نفر نمی رسد، تكفیر می كنند.» [1]
این اتهام، آن قدر واهی است كه اگر كسی نگاهی هر چند گذرا به كتاب های شیعه بیفكند به بی اساس بودن آن پی می برد.
نظریه شیعه در باب صحابه معتدل ترین دیدگاه است؛ شیعه می گوید: صحابه نیز همانند تمامی امت، خوب و بد دارند، بر خوبان آنان درود می فرستیم و آنان را الگوی فضایل می دانیم و با بدان آنها همان رفتار و منشی را داریم كه قرآن كریم و پیامبر اكرم - صلی الله علیه و آله - و صحابه خوب آن حضرت داشتند. هرگز در بینش صحابه این نبود كه همنشینی با پیامبر - صلی الله علیه و آله - ملاقات و رویت حضرت، انسان را از لغزش بیمه می كند. براین اساس به صراحت علیه مجرمان و مفسدان از اصحاب شهادت می دادند و خواستار اجرای حدود الهی در مورد آنان می شدند. [2] اینك برای آن كه بحث به طور منظم پیگیری شده و به نتیجه برسیم این مساله را در چند محور پی می گیریم:
1. صحابی كیست؟
2. صحابه از دیدگاه قرآن.
3. صحابه از دیدگاه پیامبر - صلی الله علیه و آله - و امامان - علیهم السلام - .
4. ارزش حقوقی سیره صحابه.
معنای لغوی صحابه عبارت است از كسی كه همنشین و ملازم كسی است و عرفا به كسی اطلاق می شود كه مدتی طولانی با دیگری معاشرت و ملازمت داشته باشد.[3] اما در اصطلاح، تعاریف گوناگونی برای صحابی شده است. برخی گفته اند: صحابی كسی است كه همنشین با پیامبر بوده و حضرت را هرچند در یك لحظه از روز دیده[4] باشد.
گروهی دیگر گفته اند: صحابی كسی است كه در حال اسلام حضرت را دیده باشد و در حال اسلام نیز از دنیا برود. [5]
بعضی دیگر گفته اند: صحابی كسی است كه یك سال تمام با پیامبر بوده یا لااقل در یك جنگ با آن حضرت همراه بوده باشد. [6]
اینها برخی از تعریف هایی است كه برای صحابی گفته شده، به نظر می رسد كه صحابه همان معنای لغوی است و صاحبان این تعریف هر كدام به سلیقه خود آن را به گونه ای تفسیر كرده اند، به هر حال با توجه به این اختلافاتی كه در تعریف صحابی هست اگر قرار باشد «صحابی» موضوع حكمی قرار گیرد باید قدر متیقن را گرفت و نمی توان آن را برای همه جاری دانست و در اخذ به قدر متیقن باید تمام قیود را یك جا جمع كرد.
قرآن كریم صحابه پیامبر را همانند همه مسلمانان در تمامی ادوار به دو گروه خوب و بد تقسیم می كند؛ خوبان را می ستاید و بدان را نكوهش می كند. از بیعت كنندگان در لحظه بحرانی ماجرای حدیبیه تجلیل می كند، [7] از یاران حضرت كه در جمع خود نسبت به یكدیگر مهربانند، در برابر دشمن خشن و شدیدند، پیوسته در حال ركوع و سجودند، سیمای آنها نشانه سجده در پیشگاه خداوند را دارد ستایش [8] می كند، پیشتازان ایمان و جهاد را تكریم می كند [9] و... .
از طرفی در ده ها آیه قرآن منافقان مورد نكوهش قرار می گیرند. منافقان در متن اصحاب پیامبر بودند و خود را آن چنان مسلمان جلوه داده بودند و به اصطلاح مومن جا زده بودند كه قرآن كریم به پیامبر - صلی الله علیه و آله - می گوید: حتی تو هم با علم عادی (نه با علم غیب و وحی) نمی توانی آنها را بشناسی!: «... و من اهل المدینه مردوا علی النفاق لاتعلمهم نحن نعلمهم...؛[10]
و از اهل مدینه گروهی سخت پایبند نفاق اند كه آنها را نمی شناسی ما آنها را می شناسیم...»
واژه «مردوا» از ماده «مرد» به معنای طغیان، سركشی و بیگانگی مطلق می باشد و در اصل به معنای برهنگی و تجرد آمده و به همین جهت به پسرانی كه هنوز در صورتشان مو نروییده است «امرد» می گویند، «شجره مردإ» یعنی درختی كه هیچ برگ ندارد. «مارد» به معنای شخص سركش است كه به كلی از اطاعت فرمان خارج شده است. [11]
از این تعبیر استفاده می شود كه این گروه از منافقان چنان بر كار خود مسلط بودند كه می توانستند خود را در صف مسلمانان راستین جا بزنند بدون این كه كسی متوجه آنها بشود.! آیا می توان اینان را دربست تنزیه كرد و سیره آنان را مصدری در كنار سیره رسول الله - صلی الله علیه و آله - دید؟! در بین صحابه بودند كسانی كه توطئه مسجد ضرار را تدارك دیدند! [12]، بودند كسانی كه به آزار رسول الله می پرداختند. [13]
بودند كسانی كه روزی كبوتر حرم بودند و وقتی به مال و منال رسیدند با دین و مسجد خداحافظی كردند. [14]
بودند كسانی كه تهمت ناروا به همسر پاك دامن رسول الله «ماریه قبطیه» زدند و آیات فراوانی در نكوهش آنان نازل شد.[15]
بودند كسانی كه در جنگ های احد، احزاب، تبوك و... هر طور می توانستند و در قدرتشان بود برای جلوگیری از پیروزی مسلمین كارشكنی و توطئه می كردند.
بودند كسانی كه در جریان فتح مكه برای دشمنان زخم خورده اسلام جاسوسی كردند. [16]
بودند كسانی كه خداوند، مهر «فاسق» بر پیشانی آنها زد و... [17]
آیا به راستی می توان اینان را تقدیس كرد؟ دیدگاه قرآن این است كه این ارزش ها است كه تعیین كننده است نه انتساب ها.! و صحابه از این قانون كلی مستثنا نیستند.
طبعا دیدگاه پیامبر - صلی الله علیه و آله - و امامان در مورد صحابه، غیر از دیدگاه قرآن نیست، چرا كه آنان مفسر قرآن اند و خود، قرآن ناطق. پیامبر اكرم - صلی الله علیه و آله - تجلیل شایسته ای از خوبان صحابه داشته و كلمات فراوانی در شإن و منزلت و منقبت آنان فرموده است: از سلمان، مقداد، ابوذر، عمار و... تجلیل های فراوانی كرده است، و از طرفی نگرانی خود را از «ارتداد اكثریت امت» بعد از خود و «افتراق امت» بارها و بارها ابراز نموده است. [18] در یك كلمه، پیامبر - صلی الله علیه و آله - نگران «ارتجاع امت» بود؛ همان كه در قرآن نیز آمده است: «... إفان مات إو قتل انقلبتم علی اعقابكم و من ینقلب علی عقبیه فلن یضر الله شیئا؛ [19] آیا اگر او بمیرد یا كشته شود شما به عقب برمی گردید؟ و هر كس به عقب بازگردد هرگز ضرری به خدا نمی زند.»
در روایات فراوانی، پیامبر تصریح كرده است كه افتراق بین امت حضرت موسی - علیه السلام - و عیسی - علیه السلام - بعد از این دو پیامبر تحقق یافت بعد از من نیز این افتراق تحقق می یابد ولی بدانید كه تنها یك فرقه بر حق، و باقی باطلند! [20] سخن این است آیا اینان كه بعد از پیامبر مرتد شدند و از آرمان بلند پیامبر - صلی الله علیه و آله - با كنار زدن وصی حق؛ علی - علیه السلام - دورشدند گرچه ارتداد به معنای بازگشت به بت پرستی صریح، تحقق نیافت از اصحاب پیامبر محسوب نمی شدند. به گفته برخی از نویسندگان، پیامبر - صلی الله علیه و آله - به هنگام وفات صد و چهارده هزار صحابی داشته است. [21] سخن این است آیا «افتراق»، «ارتداد» بیرون از این جمع بود؟! بی تردید نه، پس چگونه می توان سیره و روش اینان را به عنوان یك منبع استنباط احكام خداوند در كنار كتاب خدا و سنت پیامبر - صلی الله علیه و آله - گذارد؟! پیامبری كه به گواهی ده ها روایت دلی خون از این ارتداد داشت. ابن اثیر جزری ده حدیث از صحیح بخاری و مسلم در كتابش آورده [22] كه در این جا یكی از آنها را میآوریم:
پیامبر - صلی الله علیه و آله - فرمود: «یرد علی یوم القیامه رهط من اصحابی فیحلوون عن الحوض فاقول یا رب اصحابی فیقول انه لاعلم لك ما احدثوا بعدك انهم ارتدوا علی ادبارهم القهقری؛ گروهی از یارانم بر من وارد می شوند ولی از حوض كوثر منع می شوند، من به خداوند عرض می كنم كه آنان یاران منند، خطاب می رسد تو نمی دانی آنان پس از تو چه بدعت هایی گذاردند؛ آنان به دوران جاهلیت برگشتند.» [23]
امام علي - عليه السلام - نيز در نهج البلاغه گاه ذكر خير و تحليلي از خوب ان صحابه دارد، گاه از فداكاري بي نظير آنها در جبهه جنگ مي فرمايد: نبرد فرزند با پدر، با برادر، با اقوام و بستگان نزديك بود اما همه اين حوادث بر پايمردي و استقامت ياران وفادار پيامبر مي افزود: «فلقد كنا مع رسول الله - صلي الله عليه و آله - و ان القتل ليدور علي الابإ والابنإ والقرابات فما نزداد علي كل مصيبه و شده الا ايمانا... . » [1]
گاه شب زنده داريها و عشق به خداوند را در ميان اصحاب پيامبر ترسيم مي كند: شب تا به صبح در حال سجده و قيام و عبادت بودند گاه پيشاني و گاه گونه ها را در پيشگاه خداوند به خاك مي گذاردند، از وحشت قيامت همچون شعله هاي آتش لرزان بودند، پيشاني آنها از سجده هاي طولاني پينه بسته بود و هنگامي كه نام خدا برده مي شد آن چنان چشمشان اشكبار مي شد كه گريبان آنها تر مي گرديد و همچون بيد كه از شدت تندباد بلرزد مي لرزيدند! [2]
اين سيماي ملكوتي خوبان اصحاب رسول الله - صلي الله عليه و آله - است.
باز علي - عليه السلام - در هنگام تنهايي، سوگمندانه از ياران خوب رسول الله - صلي الله عليه و آله - ياد مي كند كه: «إين إخواني الذين ركبوا الطريق و مضوا علي الحق؟؛ كجايند برادران من آنان كه راه را طي كرده و عمرشان را در مسير حق گذراندند؟»
«إين عمار؟ إين ابن التيهان؟ إين ذو الشهادتين؟ و إين نظراوهم؛ كجاست عمار؟ كجاست ابن تيهان؟ كجاست ذوالشهادتين؟ كجايند همانند اينها....»
پيداست اين سخن را امام علي - عليه السلام - با دلي پردرد، در زمان حكومت خود و بعد از جنگ صفين ايراد كرده است. از عمار ياد مي كند، او كه افتخار اين را دارد كه اولين خانواده شهيد در اسلام منسوب به اويند: سميه، ياسر، عبدالله، مادر، پدر، برادر عمار از شهداي آغاز بعثت اند [3] و او خود شهيد سرفراز جنگ صفين است؛ همو كه پيامبر در موردش فرمود: «عمار بر حق است و حق با عمار.» [4]
از «مالك بن تيهان» ياد مي كند او كه از پيشگامان اسلام و از نقيبان بيعت عقبه بود با اين كه ثروت فراوان داشت همه را فداي علي - عليه السلام - كرد و در جنگ صفين به شهادت رسيد و به برادر شهيدش «عتيك بن تيهان» كه در جنگ احد به شهادت رسيده بود ملحق شد. [5]
از «خزيمه بن ثابت» (ذي الشهادتين) ياد مي كند شهيد وفادار جنگ صفين، ابن ابي ليلي گويد: در صفين بودم مردي را ديدم با ريش سفيد و عمامه بر سر و لثام بر چهره فقط انتهاي ريش او ديده مي شد، سخت مي جنگيد، گفتم: اي شيخ با مسلمانان مي جنگي؟ لثام از چهره برداشت و گفت: بلي من خزيمه ام از پيامبر خدا شنيدم كه فرمود: «با همه كساني كه با علي مي جنگند بجنگ!» [6]
در نهج البلاغه آمده است كه امام علي - عليه السلام - پس از ياد اين شهيدان، دست بر محاسن خود گذاشت و مدتي طولاني گريه كرد و سپس فرمود:
«إوه علي اخواني الذين تلوا القرآن فاحكموه و تدبروا الفرض فإقاموه، إحيوا السنه و إماتوا البدعه دعوا للجهاد فإجابوا و وثقوا بالقائد فاتبعوه؛ [7] آه بر برادرانم! همان ها كه قرآن را تلاوت مي كردند و به كار مي بستند، در فرايض دقت مي كردند و آن را به پا مي داشتند، سنت ها را زنده و بدعت ها را مي ميراندند، دعوت به جهاد را مي پذيرفتند و به رهبر خود اطمينان داشتند و صميمانه از او پيروي مي كردند.»
اين يك جنبه ديدگاه نهج البلاغه در مورد خوبان از صحابه است، از سوي ديگر در ده ها مورد از نهج البلاغه، مولا به طور عام آنان كه در مسإله خلافت و امامت، تلاش انحرافي و يا سكوت كردند مورد نكوهش قرار مي دهد، خود را مظلوم مي داند و از حق خود محروم مي بيند:
«فوالله ما زلت مدفوعا عن حقي مستإثرا علي منذ قبض الله نبيه حتي يوم الناس هذا؛ [8] به خدا سوگند از هنگام رحلت پيامبر تا هم اكنون از حق خويش محروم مانده ام و ديگران را به ناحق بر من مقدم داشته اند.»
سخن اين است آيا اين جز گله از صحابه، چيز ديگري است، چه كساني زمينه ساز اين همه مظلوميت شدند؟ چه كساني سبب شدند كه علي - عليه السلام - از حق مسلم خود محروم شود؟ و خلاصه چه كساني علي - عليه السلام - را تنهاي تنها گذاشتند تا آن جا كه خود دردمندانه مي گويد: «فنظرت فاذا ليس لي معين الا إهل بيتي فضننت بهم عن الموت...؛[9] پس نگاه كردم ديدم براي گرفتن حق خود ياوري جز خاندان خويش ندارم به مرگ آنان راضي نشدم!»
و در مواردي از نهج البلاغه به اسم يا وصف صريح تر از اسم، برخي از چهره هاي سرشناس از صحابه را مورد نكوهش قرار مي دهد كه صريح ترين خطبه ها در اين زمينه خطبه شقشقيه است. [10] كسي كه سيري هرچند گذرا در نهج البلاغه كند مي يابد كه نظر امام علي - عليه السلام - نه تنها تنزيه صحابه نبوده بلكه در موارد زيادي به نكوهش از عملكرد نادرست بسياري از آنان پرداخته است. ديگر امامان نيز در مورد صحابه همين برداشت را داشته، پيوسته بر معيارها تكيه كرده اند: خوبان را مورد مهر و لطف خود و بدان از آنها را مورد نكوهش قرار داده اند، در دعاي چهارم صحيفه سجاديه حضرت امام سجاد - عليه السلام - خوبان از صحابه را با تكيه بر معيارها و ارزش ها مي ستايد و مي فرمايد: «إللهم و إصحاب محمد خاصه الذين إحسنوا الصحابه والذين ابلوا البلإ الحسن في نصره و كانفوه و إسرعوا الي وفادته و سابقوا الي دعوته واستجابوا له حيث اسمعهم حجه رسالاته؛ خداوندا، درود فرست بر اصحاب پيامبر - صلي الله عليه و آله - آنان كه حق صحبت و همنشيني با پيامبر - صلي الله عليه و آله - را ادا كردند و در ياري او نيك كوشيدند و او را مدد كردند و به سوي او شتافتند و به دعوت او پيشي گرفتند و چون براهين نبوت خود را به آنان رساند، پذيرفتند.»
«و فارقوا الازواج والاولاد في اظهار كلمته و قاتلوا
الابإ والابنإ في تثبيت نبوته و انتصروا به؛ و از زن و فرزند جدا گشتند تا سخن او آشكار گشت و براي استوار كردن دين او با پدر و پسر جنگيدند و به بركت پيامبر پيروز شدند.»
«و من كانوا منطوين علي محبته يرجون تجاره لن تبور في مودته؛ و آنان كه دوستي پيامبر - صلي الله عليه و آله - را در دل داشتند و تنها از اين كار بهره اخروي و تجارت فاسد نشدني را مد نظر داشتند.»
«والذين هجرتهم العشائر اذا تعلقوا بعروته و انتفت منهم القرابات اذ سكنوا في ظل قرابته؛ آنان كه به جرم ايمانشان به پيامبر - صلي الله عليه و آله - خويشاوندانشان از آنها بيگانه گشتند و به خاطر نزديكي با پيامبر، نزديكان از آنها دور شدند.»
«فلاتنس لهم إللهم ما تركوا لك و فيك و إرضهم من رضوانك و بما حاشوا الخلق عليك و كانوا مع رسولك دعاه لك اليك؛ پس خداوندا، آنچه را كه براي تو و در راه تو رها كردند از عنايت دور مدار، به خشنودي خود آنها را شاد كن كه مردم را بر پرستش تو متفق ساختند و با پيامبرت مردم را به سوي تو خواندند....»
اين خلاصه اي بود از ديدگاه پيامبر و امامان در مورد صحابه.
با توجه به آنچه گفته شد، ثابت شد كه هرگز نمي توان «سيره صحابه» را به عنوان مصدري از مصادر استنباط احكام خداوند در كنار كتاب و سيره رسول خدا - صلي الله عليه و آله - قرار داد. هرچند بعضي از اهل سنت تا 46 دليل! بر آن اقامه كرده اند و ابن قيم در اعلام الموقفين 22 دليل را ذكر كرده است! [11] ولي در هيچ يك از اين ادله قداست مطلق صحابه نيست! اينها آيات و رواياتي كه دلالت بر ارزش هاي والاي برخي از صحابه مي كند دليلي بر تنزيه مطلق صحابه گرفته اند در حالي كه ما هم منكر اين ارزش ها در برخي از آنها نيستيم ولي مي گوييم اين به معناي اثبات عصمت حتي براي خوبان و تنزيه براي مطلق صحابه نيست و به اصطلاح دليل شما اخص از مدعاست وانگهي تمام آيات و رواياتي كه به نكوهش برخي يا اكثر صحابه مي پردازد خود شاهدي بر نقد نظريه فوق است. علاوه اگر واقعا «سيره صحابه» جايگاه حقوقي مورد نظر اهل سنت را داشت بايد در آيات و در سنت و سيره پيامبر - صلي الله عليه و آله - بيان مي شد، و حدود و ثغور آن مشخص مي شد آن چنان كه در مورد سيره پيامبر - صلي الله عليه و آله - و معصومين بيان شده است.
نتيجه آن كه تنزيه همه صحابه و استناد به نظريات آنان مبناي صحيحي نداشته و هرگز نمي تواند در كنار كتاب خدا و سنت پيامبر - صلي الله عليه و آله - و معصومين قرار گيرد و اين نظريه اي است كه بعد از دوره صحابه پيدا شده، حتي خود صحابه چنين نظري در مورد خود نداشته و خود را انساني همانند ديگران جايز الخطا مي ديدند.
به ياري خداوند در مقاله آينده درباره «سير و سلوك و بندگي در سيره اهل بيت - عليهم السلام - » بحث مي كنيم.
[1] . موسی جارالله، الوشیعه، (مطبعه الكیلانی) ص110.
[2] . اجوبه مسائل جار الله، (چاپ مجمع جهانی اهل بیت (ع» ص25.
[3] . مفردات راغب اصفهانی، ماده صحب.
[4] . آرإ علمإ المسلمین فی التقیه و الصحابه و صیانه، القرآن الكریم، ص100.
[5] . آرإ علمإ المسلمین فی التقیه و الصحابه و صیانه، القرآن الكریم، ص100.
[6] . آرإ علمإ المسلمین فی التقیه و الصحابه و صیانه، القرآن الكریم، ص100.
[7] . فتح (48) آیه18.
[8] . همان، آیه29.
[9] . توبه (9) آیه100.
[10] . همان، آیه101.
[11] . التحقیق فی كلمات القرآن الكریم، ج11، ص71.
[12] . توبه (9) آیه107 و 108.
[13] . همان، آیه61.
[14] . همان، آیه75 و 76.
[15] . نور (24) آیه11 36 در این زمینه رجوع كنید به: علامه سید جعفر مرتضی عاملی، حدیث الافك.
[16] . تفسیر مجمع البیان، ج9، ص404، ذیل آیات اول سوره ممتحنه.
[17] . حجرات (49) آیه6.
[18] . المیزان، ج3، ص379 و 380 (چاپ بیروت) .
[19] . آل عمران (3) آیه144.
[20] . المیزان، ج3، ص379 و 380.
[21] . فتح الباری، ج7، ص4.
[22] . جامع الاصول، ج11، ص120 نیز مراجعه كنید به: اجوبه مسائل جار الله، ص11 ص13.
[23] . صحیح بخاری، ج7، ص208.
[1] . نهج البلاغه (نسخه معجم، صبحي صالح و...) خطبه122 نيز بنگريد به: خطبه56.
[2] . نهج البلاغه، خطبه 97.
[3] . شهدإ الاسلام في عصر الرساله، ص18 و ص19.
[4] . احقاق الحق، ج4، ص173 و ج8، ص443، ج16، ص441.
[5] . محمد هادي اميني، اعلام نهج البلاغه، ص12.
[6] . همان، ص12.
[7] . نهج البلاغه، خطبه182.
[8] . همان، خطبه6.
[9] . همان، خطبه26.
[10] . ر.ك: مصادر نهج البلاغه، ج1، ص309.
[11] . در مقاله «حجيه سنه الصحابي» مجله الفكر الاسلامي، سال چهارم، شماره13 و 14 به نقد اين 22 دليل پرداخته شده است.